
تاگشاییِ دگرریختی و بازاقلیمسازیِ اکولوژیکی
دگرریختی(Metamorphosis) در زیست شناسی و به تعبیر واژهشناسیِ مختص به خود، به فرآیندی گفته میشود که در آن یک موجود زنده، شاکلهی فیزیکیاش را بهگونهای بنیادی تغییر میدهد. مانند دگردیسی برخی از حشرات. امّا بهراستی، دگرریختی از ترمشناسی گتاری، اخصّ فراروی از فرمهای غیرخطی و تثبیتی و بهسوی خطوط گریز است. این واژهٔ متافوریکْ وجودی، سیاسی و ذهنی-روانی است. دگرریختی چگونگیِ بارقهیِ لحظهی «شدن» است. نوعی توصیف از ساختارِ صیرورت ابژههایی که از شبکههای تثبیتی گذار کردند. و مانند آنچه تکرار کردهایم، ساختارها، هویتها و نظامهای معنا و کارکرد، دگرگونی تازهای یافته و بهصورتی نو درمیآیند. درحقیقت، دگرریختی گتاریایی، با گسستی کیفی از تمامِ مفاهیمِ انسدادی چه در ساحت روانکاوی و چه در حوزههای اجتماعی و خصوصاً «هنر» عبور میکند. ترمشناسی روانکاوانهیِ دگرریختی در نظامهای درمانی و پویشی تأثر مستقیمی ایجاد میکند: بیمار ممکن است در پروسهی درمان، نه صرفاً «درمان» شود، بلکه به «شدنی دیگر» مبدل شود؛ این شدنی دیگر ملازم درگیریِ دگرریختی با زبان، میل، بدن یا فضا در گامی نو است. دگرریختی در هنر و تعلقاتِ مرتبط با نو-شدگی نیز نه تنها تغییر شمایل ابژکتیو، بلکه فرارفتن از فرمبندی، زبان، و خود تغییرِ شمایل و ابژه هاست. مانند دگردیسی پروانه از فرم کرم در پیله. و در اقسام هویتی، روایتی و هستیشناختی.
دگرریختیِ بحرانهای روانی همانند سایکونوروزها یا اختلالات ناهنجار و روانپریشی، ممکناند نه صرفاً بیماری، بلکه فرصتهایی برای دگرریختی ذهن و میل باشند. این شکلگیری نو، درواقع مشارکتی نو است در قیام علیه «وضعیتِ نرمال». همبرآیندی وجودیِ ذهن و سوژه متناوب با فضا، زمان، دیگری، روابط، بدنمندی و رسانه شکل میگیرد. در بازاقلیمسازیهای اکولوژیکی نیز مفهوم بومشناختیِ تکینگی بر جنبشهای اجتماعی و غیرمتمرکز استوار است. دگرریختیِ تحول در نظامهای محیطزیستی-اقلیمی؛ میزان مصرف، انرژی، بهگونهای در پی بازتعریفِ تغییری بنیادین در نوعِ «بودن⇦شدن» در میآید. در واقع، در صورتبندیِ تلفیقیِ دگرریختیِ بومشناختی/همبرآیندی وجودی، انسان-محیط-فرهنگ میبایست همزمان دگرگون شوند. درواقع، نجات بخشی دگرریختگونِ هرکدام از آنها، بدون آن یکی میسر نیست... همینجاست نقطه عطف دگرریختیِ مفهوم «اکوسوفی» در جهانی که تهدیدهای اقلیمشناختی نابودیِ قریبالوقوع زمین را زمزمه میکنند.
گتاری خود نیز اذعان کرد: «هیچگونه نجاتی برای طبیعت ممکن نیست، مگر اینکه همزمان ذهن و جامعه نیز نجات یابند.» گتاری در اکوسوفیا میخواهد بگوید که طریقههای راهکاری اقلیمی تنها زمانی همبرآیند و دگرسان میشوند که انواعِ شیوهٔ فرهنگِ مصرف، سبکهای زندگی، و روشهای ذهنمندسازشدهی مبتنی بر جدایی انسان از طبیعت عوض بشوند. بومشناختی اکولوژیکی گتاری در گذار از دگرسانسازی انواعی که ذکر شد، طریقهی دیگری نیز سازماندهی میکند: ذهنمندسازیِ مجدد در نسبت و دیالکتیک با طبیعت و بازآیش صور زیباشناختی و سبکهای زیستن که همگی در یک معنا، «شدنِ» زیستن را خواهاناند.
در منظر گتاری، رسانهها، تکنولوژی و نتایج مربوط بهآن(مانند هوش مصنوعی) در پروسهی استعمار ناخودگاه، مستقیماً در شاکلهمندسازیِ ذهنیّت، میل، و هویت ما نقش دارند که همگی در گذار از ناخودآگاه برآیند میشوند. این رسانهها نه فقط ابزار و وسیله، بلکه کارکردی هستند که در پروسهی «شدن» سوژه را «میسازند.». گتاری برای استعمارسازیِ درون توسط ابژههای رسانهای و تکنولوژیکال، به ساخت و آفرینشِ «ماشینهای اجتماعیِ میلورز» تن میدهد؛ اعم از: فضاهای اشتراکی بازگشت به سیاستِ بدن، امکانِ زیستِ تجربه، امکانِ هنر مشارکتی/استتیکی، و اشکالِ مقاومت دیگر. او در اکوسوفیا به سوبژکتیویتهشدنِ فضاهای شهری نیز اشاره میکند که در ذهنمندسازی نقش اساسی دارد. درواقع او با خلطکردن مفهوم «روان» و «شهر»، میفهماند که زیستن در شهر، بهمثابه شهر در ذهن-روان است. این پرسپکتیو و امکانهای اکوژستی و میلهای اینگونه، منجر به فرم جدیدی از بازاقلیمسازی اکولوژیکی میشوند.